سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راه خون

 

اکنون  که سوار اتوبوس شدم و دانشگاه را شاید برای همیشه به مقصد خانه ترک می کنم گونه های صورتم میزبان قطرات اشکی هست که انگار هرگز نمی خواهند باور کنند که تمام شد.

آخر چه رازی در این اتاقک بالای مسجد وجود دارد که اینگونه  چشمه اشک های آدم سنگ دلی مثل من را به جوشش در آورده است ؟

شاید رازش را باید در یک پیام جستجو کرد :

" سلام مرا به فرزندان انقلابیم برسانید "

آری این همان رازی است که به این اتاقک کوچک عظمتی بخشیده است که قلم و زبان از نوشتن و گفتنش عاجزند. حال اگر کسی شرینی این راز را با تمام وجودش چشیده باشد به نظر شما دل کندنش چگونه خواهد بود ؟

هرگز ؛هرگز نمی تواند دل بکند و بی اغراق می گویم اگر نبود این مطالبه آقا که :" یادتان نرود در تشکل های دانشجویی چه میگفتید " که باز بودن این راه را در عرصه های دیگر نشانمان می دهد امروز بهانه ای برای زندگی نداشتیم.

زنده باد تشکل مستقل دانشجویی

 

 


موضوع مطلب :
ارسال شده توسط ابراهیم جعفری در ساعت 2:27 عصر | نظر