چقدر دلمان می خواست سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم...
مطلبی که خواهید خواند پس از دیدار هنرمندان حوزه هنری با رهبر معظم انقلاب، حضرت امام خامنهای، در آبانماه 1368 توسط سید شیهدان اهل قلم شهید مرتضی آوینی نگارش یافته است...
دیدیم که می شناسیمش و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟
دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستردیم و شب که می رسید به او می پیوستیم...
آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی ، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش باقی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید...
پهندشت "حدوث " افقی بود تا "طلعت ازلی " او را اظهار کند و "زمان فانی "، آینه ای که آن "صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع...
دیدیم که می شناسیمش و آن "عهد " تازه شد. شمع میمرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ، آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را...
دیدیم که می شناسیمش ، از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ، از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد ، اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.
زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.
دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.
عزیز ما ، ای وصی امام عشق ! آنان که معنای "ولایت " را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند ، اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن که روز به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم...
ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (عج)...
پیام امام خامنه ای به سیامین نشست سالیانه اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در شبه قاره هند :
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جوانان و دانشجویان عزیز
نگاه امیدوارانه به افقهای آیندهی کشور، همواره با نگاه خوشبینانه به شما همراه است و این دو از یکدیگر جدائی ناپذیرند. شما رویشهای ارجمند ملت ایرانید؛ خود و جایگاه خود را به درستی بشناسید و نقش خود در آینده را به جِدّ، تضمین کنید. اندیشهورزی، دانش اندوزی، دینداری و پاکدامنی.. اینها اصلیترین عناصر برای تأمین آن هدف بزرگند.
برای شما دعا میکنم و به شما سلام میفرستم.
سیّد علی خامنهای
25/2/93
چاه (باز نشر)
ای چـاه کوفه تو چه شنیده ای
که این چنین سیاه رنگ و زمین گیر شده ای
ای چـاه چشمه ی اشکانت راه به اقیانوس ها دارد
رازهای درونت راه به آسمان ها دارد
ای چـاه بیا و یک امشبی را راز داری نکن
دفـتـری باز کن از سینه ی پور سوز یار
آرزو دارم :
یک روز پیامک بدم به رفقا و بگم آقا اومده خودم شنیدم انا المهدی ، انابقیة الله .
پاشید بریم کاروان سید علی راه افتاده جانمونی ...
اخباری به دستم رسید مبنی بر حضور یک منافق فتنه گر در دانشگاه شهید بهشتی تهران .
بی مقدمه عرض می کنم اگر آنجا بودم پایش را می شکستم تا دیگر فکر ورود به دانشگاه به سرش خطور نکند
معتقدم که منافق های فتنه گر را باید در دانشگاه محاکمه کرد . یادمان نرفته این احمق ها سال 88 چه خیانتی به رهبری ، کشور و مردم کردند.
خجالت هم خوب چیزیه ...
تغییرات فرهنگی که در اطراف ما به وجود می آید حاصل از سال ها فعالیت نرم است که بعد از آن خیلی واضح خودش را نشان می دهد
در این یادداشت می خواهم بعضی از رفتار های یک دختر 20 ساله را مورد ارزیابی قراردهم .متن را با یک سوال شروع می کنم :
آیا می شود برای یک کودک دو ساله کاری که او دوست دارد انجام بدهیم و در 20 سالگی نتیجه ی آن را ببینیم ؟
به جای جواب ابتدا یک مقدمه عرض میکنم :
هر انسانی برای اینکه تصمیمی بگیرد ابتدا فکر می کند و بر اساس اطلاعاتی که قبلا از آن کار دارد تصمیم خودش را می گیرد و یک فعل
را به اجرا در می آورد. البته انسان فطرت دارد و بعضی از امور را بر اساس فطرت خودش انجام می دهد مثلا انسان ذاتا خداپرست است
یا فطرت انسان زیبایی را دوست دارد و می خواهد زیبا باشد و ...
هیچ کس نمی تواند بگوید انسان هایی که در قدیم خورشید پرست یا ماه پرست و ... بودند دیوانه اند بلکه از نظر صاحب نظران این افراد
بر اساس فطرت این ها را می پرستیدند ولی در تشخیص دچار اشتباه شده بودند.
بی شک در این قضیه ی بت پرستی خواص و سرمایه داران جامعه نقش قابل توجهی در گمراه کردن مردم داشتند. در واقع این طور
میشود گفت عوامی که در تشخیص دچار اشتباه شدند بخاطر فعالیت ها ی سود جویانه ی سرمایه داران جامعه بوده است.
با این مقدمه می رویم سراغ اصل مطلب :
وقتی ما برای یک دختر 2 ساله مثلا یک پیراهن زیبا و نو می خریم که عکس یک خان مانکن روی این پیراهن هست اتفاق طبیعی که رخ
می دهد این است که کودک پیراهنش را خیلی دوست دارد و برایش زیباست به خصوص تصویر آن مانکن.
حالا فرض کنید که این روند ادامه داشته باشد یعنی در 6 سالگی هم کیفی که برای کودک می خریم مثلا عکس "سوسانو" را هم دارد و
این روند همین طور ادامه دارد...
این دختر حالا یک دختر 20 ساله است و می خواهد وارد اجتماع بشود خوب همانطور که گفتیم انسان ذاتا
و فطرتا زیبایی را دوست دارد و این دختر هم می خواهد زیبا باشد اما تصویری که از زیبایی در زذهنش دارد همان خانم مانکنی است که
در کودکی خیلی دوستش داشت.
پس بی حجابی همان زیبایی است که دختر 20 ساله در تشخیصش دچار اشتباه شده است
و این یعنی نتیجه ی 18 سال فعالیت نرم که خیلی سخت خودش را نشان می دهد.
*اگر عمری باقی ماند در یادداشت بعدی به یک عامل موثر دیگر آن هم از نوع نرمش در این باب خواهم پرداخت*
ارسال شده توسط ابراهیم جعفری در ساعت 11:49 صبح | نظر