سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راه خون

بار جنگ نرم هم به دوش شهداست با فرماندهی شهدای گم نام 

 برای ما که کم و بیشی در دانشگاه کار فرهنگی (به قول خومان تشکیلاتی) انجام میدادیم همیشه برایمان یک آرمان ماند که در دانشگاه یک فضای معنوی ایجاد شود که به قول رفقا هم این وری ها هم اون وری ها در این فضا شریک باشند و دیگر این ور و اون وری وجود نداشته باشد و همه یک ور باشیم، این ور و اُون ور یکی شدن شده بود آرمان بچه ها که بهشم میگفتند جذب حداکثری، این آرمان و قله ماند تا اینکه خبر دفن شهدای گم نام در دانشگاه پیچید این جا بود دیدیم که این وری ها و اون وری ها با هم دارند یه چیزهایی را میگن تا به خودمان اومدیم دیدم بابا اصلا این ور و اون وری دیگه وجود نداره همه یک ور شدن حول شهدای گمنام ...

 

از کتاب های خاطرات جبهه خوانده بودم  شب های عملیات که می شده و بچه ها به خط می زدند بعضی ها که به قول بچه ها نور بالا می زدند این پلاک های شناسایی شون  را دور می انداختند وبعد به خط میزدند برای من سوال شده بود آخر چرا این کار را انجام می دهند؟ کلی هم با خودم ور می رفتم و آخرش به جواب درست درمانی نمی رسیدم ...

گذشت و گذشت تا چشم باز کردیم دیدیم وسط معرکه گیر کردیم از همه مرزها دشمن رسیده بغل گوشمون و یکی یکی داریم تلفات میدهیم و  خودمون هم شدم جانباز (به قول رفقا جانباز جنگ نرم ) البته توی جنگ نرم وقتی از دشمن بخوری دیگه بدبخت شدی چون هم این ورا از دست دادی هم اون ورا و دیگه  وا ویلاست

خوب بچه های این ور که حالا کلاسشون هم رفته بالا و همه درجه ی افسریشون را مستقیم از آقا ، فرمانده کل قوا گرفتند را هم که دیگه نمیشه جمعشون کرد بعضی وقت ها یک تنه به خط میزنند واون وقت ها هم که خورشید از مغرب طلوع می کنه تازه  میفهمند که بابا باید تشکیلاتی شد و بعدش به خط زد بالاخره جنگ هس دیگه حلوا که پخش نمی کنند اما اینجا هر چه که باشی چه افسر چه سرباز صفر احتیاج به مهمات داری خوب اون وریها که از چپ و راست داره مهمات بهشون میرسه مونده این ور، این ور وقتی به خط زدی میفهمی که بابا مهمات نداری ! حالا چطوری مهمات به دست بیاری قصه از اینجا شروع میشه...

ای بابا حالا وسط معرکه که حال داره بره دنبال مهمات اونم وقتی مهماتت از جنس فرهنگ باشه! آقا کتاب بخونیم ، فیلم ، مستند آموزش ببینیم... نه بابا حوصله نداریم پس چکار کنیم ؟

توی همین گیر و دارا هستیم یه هو خبر میرسه از جبهه های قدیم یه شهید گمنام پیدا شده فردا تشیع جنازش هس تازه میفهمی نکنه یه خبرهایی هس ما بی خبریم گمنام چیه ؟ فرزند روح الله کیه ؟ کربلای 5 چیه دیگه ؟

به سوال اول که میخوای جواب بدی میفهمه بابا اصن عجب نور بالایی بودن این رفیق ها ! دمشون گرم بریم ببینیم این روح الله با اینها چکار کرده؟ تو همین احوالات هستیم رفقایی که تیزتر از ما هسن و آنتنشون هم به فرماندهی وصله یواشی تو گوشمون میگن که "آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم " همه چی اینجاست مهمات اگه میخوای اینجاست ، اصن میدونی آقا میگه اینجا گنج تمام نشدونی هس که میشه به همه بچه ها مهمات رسوند میگم راست میگی ها دیدم چقدر بوی مهمات میاد ها پرید وسط حرفم و گفت : تازه کجاش را دیدی اینا یک نوع مهمات که نیستند همه چی هسن از شیر مرغ تا جون آدمی زاد تازه همین ها نه تنها فقط دفاع می کردند ت به قول روح الله به جهان هم صادر می کردند چی را ؟ انقلابشون را .چطور ؟33  روز را که یادته ؟

تازه کم کم معادلات ذهنم داشت حل میشد حالا  می فهمیم چرا بچه ها شب های عملیات طوری پرواز میکردند که درست بعد از یه 30  سال بعد یه گوشه بچه های تفحس پیدا شون کنند بیارن اینجا ، انگار بچه ها می دیدند یه هم چین روزی را ! سیمشون به بالا بدجور وصله بوده ، چهار تیکه استخونی که ازشون مونده و میاد کل معادلات جنگ نرم را بهم میرزه جنگ باخته ما را تبدیل به پیروزی میکنه!  حالا کمکم داره برام اثبات میشه چطوری با دست خالی با همه کفر جنگیدن آخه بعد از 36 سال استخون هاشون این طوری قافیه را عوض میکنه وای به اون روزی که این استخون ها سالم بودن و جون داشتند  

 


موضوع مطلب :
ارسال شده توسط ابراهیم جعفری در ساعت 7:41 عصر | نظر